جان سینا و نیکی بلا در توتال دیواز- فصل 2

برای کامل کردن آرشیو، از وب قبلی منتقل شدند:


قسمت1: خب بالاخره نیکی جان رو ول می کنه و وسایلشو جمع می کنه و میره خونه مامانش. از طرفی هم همه دارن ازدواج می کنن و این خیلی ناراحته. جان ناراحته و وقتی تولد بلاها میشه، به بری اس ام اس می زنه و میگه به نیکی بگو تو مهمونی مراقب خودش باشه. بعد هم برای نیکی کلی پیام میذاره و سعی می کنه هروطری هست نیکی رو زیرنظر داشته باشه.

نیکی براش سخته که تو کمپانی کار کنه که دوست پسر قبلیش (جان سینا) هم اونجاست. این دوتا باهم حرف نمی زنن و جان فقط شعرای عشقولانه می نویسه و برای نیکی می فرسته. نیکی هم افتاده دنبال براین و بری و با اونا می ره بیرون. ولی اصلا راضی نیست چون جاهایی که میرن خرید چیزای خیلی گرون نداره. وقتی هم نگاهش به یه جفت کفش نوزاد میفته کلی غر می زنه و ناراحت میشه که قرار نیست هرگز بچه داشته باشه. بعد هم دیگه اونا رو ول می کنه و می ره چون هم ناراحته هم تنها.

نهایتا سینا به نیکی اس ام اس میده تا برای شام هم دیگه رو ببین و مشکلاتشونو حل کنن. بری به نیکی میگه شاید جان بخواد ازش خواستگاری کنه. خلاصه نیکی هم آماده میشه و میره سر قرار با جان. اینجا دیگه این قسمت تموم میشه!

بقیه در ادامه...

 

قسمت2: خب نیکی و سینا رفته بودن سر قرار. جان حرفای عاشقانه می زنه و می گه: تو باعث شدی من مرد بهتری بشم. من می خوام با تو باشم. اگه تو منو بخوای. آخرش هم نیکی آشتی می کنه و دوباره باهم زوج میشن!

جان سینا یه اتوبوس تفریحی خیلی مجلل داره. بری هم وقتی می فهمه، براین رو مجبور می کنه اونم یه اتوبوس تفریحی بخره. ولی چون پولش نمیرسه یه اتوبوس اجاره می کنن.

توی مسابقه هم تامینا اسنوکا به دهان نیکی لگد می زنه و یه دندون نیکی کنده میشه! نیکی میگه حتما الان جان فکر می کنه من زشتم. واسه همین تا آخر اون شو، همش سعی می کنه از جان مخفی بشه. آخرش هم قضیه دندونشو به جان میگه و کلی خجالت می کشه. جان بهش میگه تو هنوزم خوشگلی و من بهت افتخار می کنم. اونم میگه واقعاااا؟ بعد هم جان میگه شب می برمت بیرون. نیکی میگه باشه ولی نباید اصلا دندونمو مسخره کنیا! بعد هم میخندن و و دیگه همین!

3: این قسمت زیاد نیکی توش نیست. سینا هم اصلا توش نیست.

4: سینا یه جفت کفش خیلییییییی گرون برای نیکی می خره. اونم می پوشه و میره جلوی بقیه دیواها پز میده. تو این قسمت هم معلوم میشه نیکی یه مشاور املاک هم هست. یه بار که داره یه آپارتمان می فروشه زنگ می زنه به جان و می گه من خیلییییییییی این آپارتمانو دوست دارم. از طرفی سینا تماس های مشکوکی از شخصی به اسم سارا دریافت می کنه و نیکی هم خیلیییییییی مشکوک میشه که آیا داره بهش خیانت میشه؟

سینا به نیکی می گه من باشگاهم ولی وقتی نیکی میره اونجا می بینی جان اونجا نیست. خلاصه نیکی به جان میگه داری به من خیانت می کنی؟ اونم میگه نه من فقط می خواستم سوپرایزت کنم و معلوم میشه تمام تماسا و غیب شدنای جان برای این بوده که داشته برای نیکی اون آپارتمانی که دوس داشت رو می خریده. نیکی هم ذوق مرگ میشه!

5: بیشتر درباره ناتالیا است و چیز خاصی درباره نیکی و جان نیست.

6: نیکی و بری با همن و بری اجازه نمیده نیکی مرغ بخوره چون میگه این کار بدیه که حیوونا رو بکشیم و بخوریم! مگه این که به روش درست کشته شده باشن. بعد هم میرن خرید و اونجا دوباره نیکی شروع می کنه به صحبت درباره پروتزای سینه اش!


قسمت 7: بری داره برای عروسیش آماده میشه و نیکی ناراحته و اینا همش باهم بحث و دعوا دارن.

قسمت8: ناتالیا یه نقاشی از نیکی و جان می کشه که همدیگه رو بغل کردن و برای نیکی می فرسته تا توی آپارتمان جدیدش نصب کنه. ولی نیکی اصلاااااااا از نقاشیه خوشش نمیاد و میگه خیلی زشت و بد کشیده!


9:
همه دیواهای توتال برای مهمونی قبل از ازدواج بری، به مکزیک میرن. البته به جز سامر. چون سر همه یه بلایی آورده. نیکی هم بخاطر اینکه با جان لاس زده ازش عصبانیه. وقتی میرن اونجا کلی خوش می گذرونن و یه جایی ناتالیا به نیکی میگه: جان سینا از وقتی با نیکی آشنا شده و با هم هستن، مرد بهتری شده. پس با نیکی شرط می بنده که یه روزی جان ازش خواستگاری می کنه. نیکی هم فاش می کنه که قبلا یه بار ازدواج کرده و تا حالا فقط بری می دونسته. پس نیکی تصمیم می گیره به تمام اعضای خانواده اش و به سینا بگه.

پس میره پیش خونواده اش و بهشون می گه: من خیلی وقت پیش تو بیست سالگی ازدواج کردم و ازدواجم 3 سال دووم آورد. همه شون شوکه میشن. مامانش میگه چرا به من نگفتی؟ میگه من خیلی شرمنده بودم . چون اون ازدواج یه اشتباه بود و می خواستم تو گذشته دفنش کنم. ولی نمی دونم اگه جان بفهمه چی میشه؟ برادرش میگه جان اگه بفهمه حتما عصبانی میشه. باباشم میگه باورم نمیشه! نیکی هم بخاطر اینکه بهشون نگفته عذرخواهی می کنه.داداشش خیلیییییییی ناراحت میشه و میگه این همه سال بهمون نگفتی. الانم باید حتما به جان بگی. نیکی می ترسه و میگه این که واکنش برادرم باشه اگه جان بفهمه پس چکار می کنه!

10: نیکی می ره پیش سینا تا قضیه ازدواجشو بهش بگه ولی نمی تونه و تصمیم میگیره بعد از رسلمینیا بهش بگه. همه خونواده اش بهش اصراررررررر می کنن که زودتر به سینا بگه و اینم آخرش الکی میگه بهش گفتم و اونم مشکلی نداشت!

11: یه مهمونی هست. یه لحظه نیکی و مامانش میرن و جان و برادر نیکی باهم تنها میشن. از اونجایی که برادر نیکی فک می کنه جان قضیه ازدواجو می دونه حفشو وسط می کشه و درباره اش حرف می زنه. جان شوکه می شه ولی به روی خودش نمیاره که نمی دونسته.

بالاخره نیکی می فهمه جان قضیه رو فهمیده و کلی عصبانی میشه و میگه شماها زندگی منو خراب کردید. در نهایت تو مراسم عروسی بری و براین هست که نیکی که با جان دربار ازدواجش حرف می زنه. جان هم میگه اشکالی نداره. می دونم اون یه اشتباه بوده و تو حس بدی داشتی. هرکاری که تو قبل از آشنایی با من کردی مهم نیست. تو مجبور نیستی همه چیزو درباره گذشته ات به من بگی. فقط دوس دارم اگه چیزی هست اول از همه به من بگی. بعد هم دیگه بغل و بوس و تفریح تو عروسی!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد